"قاسم سلیمانی"، شهید کبیر "نهضت های آزادیبخش"
نشست (کدام مکتب، "سلیمانی پرور" است؟) _ در جمع فرهنگیان _ سالگشت شهادت حاج قاسم _ ۱۴۰۰
بسمالله الرحمن الرحیم
من به آن بُعد تربیتی امثال شهید سلیمانی میخواهم اشاره کنم این هم که در مورد ایشان تعبیر شد به مکتب سلیمانی، یعنی فقط بحث یک شخص نیست و نباید منحصر در شخص بشود گرچه این شخص آنقدر صلاحیتهایی در این دوره، در خودش ایجاد کرد که توانست نماد این مکتب در این دوره بشود اما صحبت از یک مکتبی است که امثال سلیمانیها را در طول تاریخ، در این هزار و اندی سال، ساخته و تربیت کرده و بعد از این هم خواهد کرد. نظامیان زیادی در دنیا هستند، ژنرالها که هم به لحاظ طراحی، خیلی قوی هستند و هم آدمهای نترس و شجاع هستند و هم پیروزیهای زیادی به دست آوردند ولی هدف، هدف انسانی، و الهی نیست و نظامیگریشان حسابش از تعلیم و تربیت جداست. اصلاً ممیزه اصلی این مکتب که یکی از نمادهای مهم آن امروز شهید سلیمانی شد روح معلمانه و مربیانهای بود که در او و در چنین اشخاصی بود یعنی اینها در وسط درگیری به مسئله تربیت، هم تربیت خودش، خودسازی و هم دیگران توجه داشت. این که وسط درگیری با داعش در سوریه یا عراق که دوست و همرزم ایشان، وسط درگیری، بیسیم زده بود که با ما در تهران صحبت میکرد صدای توپ و تانک میآمد و شدیداً درگیری بود آنجا به من زنگ زده میگوید که اطراف پایگاه ما روی کوههای اطراف تهران، شنیدم برف سنگینی آمده، آنجا یک تعداد آهو و بز کوهی هستند اینها غذا ندارند بروید برای آنها چند ماشین علوفه تهیه کنید و برای آنها ببرید. وسط جنگ! بعد دوست ایشان میگوید که من تعجب کردم و تمام حواسم این بود که آنجا چه خبر است چون صدای تیر و تفنگ میآمد. دوباره بعدازظهر باز با من تماس گرفت گفت برای آنها غذا بردی؟ گفتم آقا آنجا شما وسط جنگ با داعش هستید؟ ما اصلاً نمیدانیم شما میمانی؟ شهید میشوی؟ گیر دادی به علوفه بزهای کوهی و آهو؟ بعد میگوید سلیمانی گفت ما به دعای خیر آن آهوها هم احتیاج داریم. دقت کنید وسط جنگ با داعش و عوامل آمریکا این حرف را میزند. این یعنی تعلیم و تربیت. یعنی روح مبارزه از جسم مبارزه خیلی مهمتر است. این که چرا امثال سلیمانی میشود سلیمانی؟ وقتی که وسط درگیری یک شهری را از دست داعشیها آزاد کردند و مردم آنجا فرار کرده بودند شهر به خاک و خون آتش کشیده شده بود خانهها نیمه خراب بود. اینها توی یکی از خانههای آن اهالی رفته بودند که خالی بود آن را در جنگ شهری آنجا مقرشان کرده بودند. چند روزی آنجا بودند اولاً آنجا به بچههای قرارگاه فرماندهی که آنجا آمدند میگوید مراقب باشید جز آنچه که ضروری است به اموال این خانه و صاحبخانه هیچ وقت دست نزنید. دوم این که، برمیدارد یک نامهای خطاب به صاحب آن خانه مینویسد و شماره موبایلش را هم توی آن مینویسد که برادر عزیز، خواهر عزیز، من فلانی هستم ما برای دفاع از شما برای رهایی شهر شما آمدیم جنگیدیم شهید دادیم، ما مجبور بودیم چند روزی در خانه شما بمانیم، این استفادهها را از منزلتان کردیم اگر راضی نیستید با این شماره تماس بگیرید که خسارت و هزینهای اگر هست به شما پرداخت کنیم. این کار را در کدام ارتش در کدام جنگ میکند؟ این است که امثال سلیمانی را سلیمانی میکند و صحبت از یک مکتب توحیدی است.
مجاهد اسلامی غیر از سربازهای دیگر است. جهاد اسلامی غیر از جنگهای دیگر است چون جنگ و جهاد برای دفاع از انسان و انسانیت است. کشته شدن آن غیر از کشته شدن دیگر است. شهادت است. کشتن آن هم غیر از کشتن دیگران است چون هیچ کینهای نداری و برای دفاع از حق و انسان مظلوم میجنگی. این که وسط جنگ نامه بنویسی که ما در خانه شما مجبور شدیم دو – سه روز بمانیم راضی باشید و اگر راضی نیستید با این شماره تماس بگیرید مثلاً من ده روز دیگر برمیگردم به ایران، با من تماس بگیرید ما جبران کنیم. شما در جنگ دیگر به این معنا چیزی نمیبینید. جنگ یعنی قساوت، یعنی خشونت، یعنی بکش برو جلو. زمین بیشتری را تصرف کن. صحبت از انسانیت، عدالت، اخلاق، معنویت، نیست. به آدمها به عنوان گلادیاتور نگاه میکنند اینها آدم ماشینی و آدم آهنی ما هستند. انسان، جزئی از ابزار جنگ میشود. اما در نگاه اسلامی و جهادی این مکتب مقاومت، کل جنگ برای دفاع از انسان است. حقوق انسان، کرامت انسان، معنویت انسان، رشد انسان در محضر الهی، این میشود هدف. آن وقت اخلاق این رزمنده با آن جنگجو فرق میکند. او جنگجو نیست، مجاهد جنگجو نیست، آدمکش حرفهای نیست، شغل او این کارها نیست اینها عقیده اوست نه شغل او. خود سلیمانی میگوید من دنبال نظامیگری نبودم. البته خودِ نظامیگری یک امر بسیار مهمی است. نظامیگری خودش یک شغل بسیار مهم و شریف و حافظ منافع یک ملت است. یکی از ارکان تمدن و اقتدار و رشد، اتفاقاً نظامیگری است یعنی یک جامعهای باید قدرت دفاع از خودش را داشته باشد امنیت خود را حفظ کند و در برابر تجاوز بازدارنده باشد. نظامیگری خودش یک مسئله بسیار مهم است یک ضد ارزش نیست و کاملاً ارزش است اما میخواهد بگوید ما و امثال ما که به عرصه انقلاب آمدیم ما از اول برای دفاع از توحید و عدالت آمدیم، دفاع از مستضعف و انسان گرفتار، و کمک به اینها آمدیم اگر کمکم پایمان به عرصه جنگ کشیده شد و نظامی و ژنرال شدیم اینها در این راستا بود و الا ما نظامیگری را به عنوان شغل نگاه نمیکنیم ما مجاهد هستیم مجاهد میرود اردوی جهادی کار اقتصادی میکند، یک جا میرود کار پزشکی و بهداشتی میکند، یک جا میرود یک جایی را میگیرد جارو میکند و جاروکش آنجا میشود، یک جا فیلم میسازد، یکجا استاد میشود و یک جا هم میجنگد. نگاه میکند که نیاز جامعه در آن لحظه چیست و آن توانایی را پیدا میکند و در خودش ایجاد میکند و وارد همان صحنه میشود. هرجا ببیند سنگر دفاع از یک جامعه رو به رشد خالی است و آن سنگر خالی مانده و در خطر است، آن سنگر را میرود پر میکند. لذا با این انگیزه یک عده رفتند مجاهد شدند، رزمنده شدند، یک عده رفتند پزشک شدند، یک عده رفتند طلبه شدند، یک عده رفتند کارگری. اینها تجلیگاههای مختلف آن روح جهادی است آن چیزی که به شما برادران که معلم میشوید مربوط میشود این است که شما دارید ادعا میکنید که میخواهید انسان تربیت کنید و این شغل نیست، آخوندی شغل نیست، معلمی هم شغل نیست بلکه رسالت است و خط انبیاء است. از وسط جنگ با داعش تماس میگیرد میگوید بالای کوه برف سنگین آمده علوفه ببرید که آهوها و بزهای کوهی آنجا گرسنه نمانند ما به دعای خیرشان در این جنگ احتیاج داریم. و از این طرف با علم به این که آمریکاییها او را میزنند میآید. این خیلی افتخار مهمی است که یک کسی اینقدر برای استکبار جهانی خطرناک بشود که رئیس جمهور آمریکا به عنوان سردسته جنایتکاران جهان، رسماً دستور ترور او را بدهد و پای حکم این ترور و جنایت را امضاء کند این افتخار بزرگی است. شهید سلیمانی میگفت که من میدانم قطعاً شهید میشوم و باید هم بشوم اما دلم نمیخواهد در ایران من را بکشند و ترور کنند، و دلم نمیخواهد که این احمقهای مسلماننما و داعشیها من را بکشند دلم میخواهد در خارج از ایران و به دست دشمن اصلی کشته بشوم و همین اتفاق افتاد. آن نامهای که در سوریه نوشته قبل از این که به سمت عراق بیاید، آن نامه را حتماً دیدید که یک چیز کوتاهی نوشته، که خدایا من را پاکیزه بپذیر. اینها یعنی چه؟ به هرکسی میرسید این را میگفت، به هرکسی میرسید خواهش میکرد که دعا کنید من شهید بشوم نمیخواهم به مرگ طبیعی بمیرم. چون همه ما که میمیریم، سیدالشهداء(ع) یک تعبیری در کربلا دارند که میفرماید هرکس به ما ملحق شود شهید خواهد شد «من لحق بنا استشهد» اما هرکس به ما ملحق نشود چیزی به دست نخواهد آورد، هرکس شهید نشود میمیرد، کسی اینجا نمیماند. چه تعبیر قشنگی. اتفاقاً اینها از همه زرنگترند. چون که روغن ریخته را نذر امامزاده میکنند یعنی کسی که اینجا نمیماند همه باید برویم همین که عمری خدا به ما داده و از ما میگیرد و ما میرویم همین را خرج خودش میکنیم. میگوییم بخاطر تو من مُردم. چون به خاطر او و در مسیر خدا هم که نمیری بالاخره میمیری، مرگ سرخ نباشد مرگ زرد منتظر شماست، اینطور نیست که یا میمیریم یا زنده میمانیم. مرگ برای همه هست، انتخاب کن که مرگ سرخ میخواهی یا مرگ زرد یا مرگ سیاه. مرگ هست، تو مرگ را انتخاب میکنی یا میگذاری مرگ تو را انتخاب کند؟ اگر تو مرگ را انتخاب نکنی مرگ تو را انتخاب خواهد کرد. مرگی که تو انتخاب میکنی شهادت است، مرگی که تو را انتخاب میکند مرگ در بستر است، با سرم و دارو و آمپول و زیرت را پاک کنند! تهش این است، راه سومی وجود ندارد. لذا اینهایی که میروند شهید میشوند خیلی زرنگ هستند ما فکر میکنیم ما کلاه اینها را برداشتیم ما داریم زندگی میکنیم اینها رفتند! دقیقاً عکس است. اگر ما سرنوشت خودمان را تعیین نکنیم سرنوشت ما را تعیین میکند. سیدالشهداء فرمودند هرکس با من بیاید شهید خواهد شد هرکس نیاید خواهد مُرد. و دستاوردی نخواهد داشت به توهمات و تصوراتتان نخواهید رسید انتخاب کنید.
ببینید مسئله اصلی در امثال شهید سلیمانی روح معنوی و روح معلمی اوست و این را از امام(ره) همه دارند. هرکس دارد در این عصر در این بچهها از امام(ره) بود. امامی که معتقد بود کل عالم تسلیم مطلق خداست و مشغول تسبیح خداست. قدرتی جز او نیست. جمال و زیبایی جز او نیست. الحمدلله رب العالمین که در نماز هست و در روز چند بار میگویید معنی این فقط این نیست که فقط باید خدا را تسبیح کرد! حمد گفت بلکه معنیاش این است که جز خدا را نمیتوان حمد گفت یعنی هرکس هرچی را دارد حمد میگوید در واقع بداند یا نداند دارد خدا را حمد میکند. شما یک گل زیبا میبینید از زیبایی آن گل خوشتان میآید آن زیبایی برای خداست، تو از خدا خوشت میآید. این گل واسطه است. هرجا علم، هر نوع کمالاتی، زیبایی، جمال، هرچیزی که میبینید و به او تمایل دارید مصادیق را با مفاهیم اشتباه میگیرید ناقص را با کامل اشتباه میگیرید این الحمدلله رب العالمین یعنی همه موجودات حق مطلق هستند که خداست، او قدرت مطلق است، علم مطلق است، خیر مطلق است، کمال مطلق است، جمال مطلق است و ما دنبال اینها هستیم برای همین هرچه به دست بیاورید سیر نمیشوید. برای این که مطلق آن را میخواهید و او فقط مطلق است این که قرآن میفرماید «ألا بذکرالله تطمئن القلوب» فقط با یاد خدا قلبهایتان آرام میشود و آرامش پیدا میکند برای این که او کمال مطلق است ما هم مطلقطلبیم و ما جز به مطلق راضی نمیشویم. آن وقت امام(ره) اینها را میگفت و به آن باور داشت. امثال شهید سلیمانی هم همینطور. امام(ره) میگوید که همه سعادت ما در تسبیح و تقدیس خداست، و تسبیح و تقدیس بدون علم و معرفت به او نمیشود ما باید خدا را صفات جمال و جلال او را بشناسیم، نمیشود بدون علم و معرفت و بدون معلم و بدون علم و آگاهی نمیتوانیم خداوند را تقدیس کنیم از آداب عبودیت این است که ما فقط قدرت حق را قدرت میدانیم همه قدرتهایی که در مسیر باطل دارند به کار میروند این قدرتها برای خودشان نیست اینها را از قدرت حق گرفتند. قدرتی جز او نیست، اگر «لاحول ولا قوه الا بالله» را قبول داشته باشید دیگر از هیچی نمیترسید چون معتقدید که قدرتی در عالم نیست الا برای خدا. قدرتهای دیگر همه از آنجا گرفته شده است منبع اصلی همه این قدرتهای مادی آن قدرت الهی است دم او را ببین، و هوای او را داشته باش. اینهایی که میگویند کدخدا را ببین مسائلت حل بشود، کدخدای واقعی خود خداست بله دم کدخدا را ببین منتهی کدخدایی جز خدا نیست. دم خدا را ببین بقیه کارها همه درست میشود. تمجید و حمد برای غیر خدا واقع نمیشود شما فکر میکنید که دارید چیز دیگری را حمد میکنید، شما از یک گل تعریف میکنید از یک سیبی میگویید این سیب خوشمزه است و خوشت میآید در واقع داری خداوند را تمجید و حمد میکنی برای این که هرچه هست از اوست، هم وجودش، هم صفاتش و هم کمالاتش، همه چیز برای اوست منتهی ماها دستپاچه میشویم به این واسطهها نگاه میکنیم و آن اصل را نمیبینیم. سلیمانی در وصیتنامهاش یک بخشی به این مفاهیم اشاره میکند و میگوید اصل این مسئله، مکتب سلیمانی که میگویند اصل این نگاه معنوی و توحیدی آن است. هرکس را داریم ثنا میکنیم و توجه نداریم که در واقع داریم خدا را ثنا میکنیم و هرکس را هم که داری صدا میکنی داری خدا را صدا میکنی حواست نیست. وقتی که ما اشاره میکنیم به ماه به خورشید، این انگشت اشاره وسیله است چیزی که نیست بعضی از آدمها اغلب گیج هستند به جای این که نگاه کنند به آن، همه به انگشت من نگاه میکنند مثل این که من بگویم آن نور را نگاه کنید بعد به جای این که همه به مسیر انگشت من نگاه کنند به انگشت اشاره من نگاه کنند! خیال میکنند دارم این را میگویم. قرآن میگوید هرچه در این عالم است انگشت اشاره به سوی خداست ولی شما مدام به انگشت اشاره نگاه میکنید. هرکسی را دارید صدا میکنید حواستان نیست که دارید خدا را صدا میزنید چون همه هیچ کارهاند ما زندگیمان هم مال خودمان نیست اگر برای خودمان بود پس چرا میمیریم؟ اگر زندگی و این حیات برای بدن است چرا این بدن میمیرد؟ ببینید این بخش از افکار شهید سلیمانی و عقاید امثال اوست که سلیمانی را سلیمانی میکند وگرنه نظامیگری خیلی از نظامیها در دنیا بودند و هستند. هم آدمهای بیکله بودند و هم آدمهای قلدر بودند و هم طراحهای نابغه نظامی بودند ولی این حالت هیچ وقت نبوده است این همان بُعد معلمی و تربیتی است که میخواهم بگویم شماها باید قاسم سلیمانیهای عرصه تعلیم و تربیت و عرصه معلمی بشوید. سلیمانی شاگرد مکتب امام است میگفت که مطمئن باشید اگر منشأ کارتان الوهی نباشد و از اولوهیت سرچشمه نگیرد شما مخذول می شوید بیچاره میشوید. پیروزیتان هم شکست است وقتی هدف مادی است پیروزیتان هم شکست است وقتی هدف معنوی است شکستتان هم پیروزی است. این مکتب سیلمانی است. که برایتان فرق نکند من دنبال شکست و پیروزی خودم نیستم من دنبال پیروزی معنوی هستم و این یعنی انجام وظیفه. من به وظیفهام عمل میکنم ولو از لحاظ مادی شکست بخورم. این که ما مأمور به تکلیف هستیم نه نتیجه این است. اگر اغراض الهی داشتید منافع و پیروزیهای مادی هم کنار آن میآید. منتهی این دیگر مادی نیست این مادی هم معنوی است و الهی شده است. اگر اغراض و اهدافتان الهی نباشد معنویت را که از دست میدهید پیروزی مادی هم لزوماً و همیشه ندارید و خیلی موارد شکست میخورید و آن وقت آن موارد هم که پیروز میشوید باز هم احساس پیروزی نمیکنید چون آن پیروزی حقیقی نیست پیروزی موقت و مادی است. شما ببینید این دستاوردهای مادی که ما به دست میآوریم هیچ وقت ما را سیر نمیکند ما بچه بودیم میگفتیم کی میشود بزرگ شویم برویم مدرسه. بعد مدرسه میرویم کی میشود تمام شود برویم راهنمایی. کی میشود برویم دبیرستان؟ آیا میشود کنکور پیروز شویم و به دانشگاه برویم؟ بعد میگوییم خب حالا بروم فوق لیسانس بشوم؟ میشود دکتری بگیریم و عضو هیئت علمی بشویم؟ همه این کارها را میکنید آخر آخرش میبینید عین اول اولش هستیم هیچ فرقی نکردیم هنوز همان اضطراب هست، یعنی بازدوباره یک چیزهایی میخواهیم که نداریم باز به آنها هم برسیم میگوییم اینها هیچی نیست باز یکسری چیزهای دیگر میخواهیم. علتش این است که ما دنبال مطلق هستیم امام(ره) میگفت میدانید برای چه هیچ وقت سیر نمیشوید؟ برای این که نباید سیر بشوید خدا یک کاری کرده که سیر نشوید فقط وقتی سیر میشوید که به خدا وصل شوید آن وقت آن تو را آرام میکند. سلیمانی و بچههای مثل شهید سلیمانی آرامش داشتند و در لحظات خطیر دوره جنگ، من کسانی را دیده بودم که به لحاظ مادی همه چیز علیه ما بود در یک معرکهای گیر کردیم واقعاً باید مضطرب بودیم باید میترسیدیم و نگران بودیم که الآن چه میشود و... بعضیها را من میدیدم که مضطرب نیستند و نمیترسیدند برای این که این به این سرچشمه وصل میشود. امام میگوید تشخیص معیار الهی از شیطانی به ظاهر عملتان نیست شما ممکن است یک کار ظاهراً دینی بکنید اصلاً کار آخوندی بکنید یک کار مثبت به نفع جامعه، اما به خودت که مراجعه میکنی میبینی آن چیزی که تو میخواهی نفس آن عمل صالح نیست بلکه طرح اسم خودت است. ولو به اسم دین و خدا، ولو به اسم عدالت، به اسم تعلیم و تربیت، به اسم پیشرفت و آزادی، اسمهای مختلف روی آن میگذاری ولی تهش خودت هستی. دوباره دور میزنی سر و تهت یکی است و به خودت برمیگردی. اگر توانستی از خودت عبور کنی و هدفت فراتر از خودت بشود و خدا بشود آن وقت از آن سلیمانی بیرون میآید از توی این مکتب سلیمانی تربیت میشود. میگوید به خودتان مراجعه کنید حتی وقتی دارید عمل خیر میکنید خودتان را فریب میدهید که من میخواهم خدمت به دین و خدمت به مردم بکنم. من آمدم انتخابات میخواهم رئیس بشوم و فلانجا میروم کار علمی یا دینی میکنم من میخواهم به جامعه خدمت کنم. اینجا میگویند که درست بایست در آینه خودت نگاه کن ببین خودت حرف خودت را باور میکنی؟ اینها بازی است که درمیآوری! به اسم خدا و به اسم مردم و به اسمهای مختلف قلابی، تو هدفت خودت هستی و میخواهی خودت مطرح شوی. میخواهی رئیس بشوی، مشهور بشوی. به ثروت و قدرت برسی منتهی به اسم دین، به اسم علم. به اسمهای خوبی که انگار ما میخواهیم فدای جامعه بشویم طلبکار از مردم هستیم که ما داریم برای شماها فداکاری میکنیم. دیدید بعضی از سلبریتیها دارد زندگیاش را میکند بهترین پول و امکانات را دارد بعد میگوید ما داریم برای مردم خدمت میکنیم! غیر از او هم هست آدمهای معنوی، ظاهر معنوی روحانی، یکی به اسم روشنفکری، علمی، یکی به اسم سیاستمدار، انقلابی و احزاب و... امام میگوید که کلاه خودتان را که نمیتوانید بردارید، کلاه بقیه را برمیدارید اما کلاه خدا را نمیتوانید بردارید چون خدا اصلاً کلاه ندارد کلاه خودت را هم نمیتوانی برداری. یک ملاک میدهد و میگوید اگر به خودتان مراجعه کردید و دیدید یک عملی دارید انجام میدهید برایت فرقی نمیکند که این کار را تو بکنی یا دیگری؟ به نام تو تمام بشود یا به نام دیگری، معلوم میشود که واقعاً برای خدا میکنی. اما اگر بگویی این عمل خوب و صالح توسط من باید انجام بشود و به شرط من باید انجام بشود میگوید اینجا بفهم که بازی خوردی و داری خودت و دیگران را بازی میدهی. مهم نیست که آن عمل صالح نشود بلکه میخواهی تو انجام بدهی که به اسم تو تمام شود. شهید سلیمانی در وصیتنامهاش میگوید اگر بتوانیم به خداوند اعتماد کنیم میتوانیم به قدرت خداوند اتکاءکنیم بعد ببینید که یک میلیون برابر قویتر میشوید نمیترسید آن وقت میبینید از زمین و آسمان جنود الهی میجوشد و به تو کمک میکند. یک به صد و یک به هزار باید صد بار شکست بخوری ولی شکست نمیخوری. چند وقت پیشها دیدم رهبر مجاهدین یمن، این جوان صالح مجاهد این عبدالملک حوثی، - خیلی جمله قشنگ توحیدیای است – به عربستان و آمریکا میگوید اگر میبینید که میلیاردها دارید خرج میکنید و پیشرفتهترین موشکها را دارید علیه ما بکار میگیرید و ارتش آمریکا و انگلیس و فرانسه همه به کمک شما آمدند، آب و خاک دارید، نفت دارید، ما را محاصره کردید ولی باز هم پیروز نمیشوید بدانید که خداوند نمیخواهد شما پیروز شوید و الا همه چیز و محاسبات مادی به نفع شماست چرا پیروز نمیشوید؟ ما چند ده هزار جوان پابرهنه هستیم چطوری است که نمیتوانید 7 – 8 سال است ما را شکست بدهید؟ میدانید که اینها همان اولی که حمله کردند گفتند ظرف یک هفته کار یمن تمام است! یک هفته و هفت روز تا حالا شده 7 سال. هنوز هم آنها دارند عقب میروند اینها دارند پیروز میشوند. این نکته اول که بحث معنویت توحیدی است توجه به خدا، مدام به ما گفتند توجه به خدا داشته باشیم. امام(ره) میگفت از خودتان به سمت خدا هجرت کنید، از خودتان عبور کنید و به سمت خدا بروید این بزرگترین هجرت است. هجرت از نفسانیت، از نفس به حق، هجرت از دنیا به آخرت، هجرت از اینجا به آنجا. هجرت از عالم شهود به عالم غیب. ایمان به غیب. هجرت از مُلک به ملکوت. در همین دنیا باش بدنت اینجا باشد قلبت نباید اینجا باشد قلبت آنجا باشد. این درسی بود که امام داد امثال شهید سلیمانی این را باور کردند و به آن عمل کردند. آن وقت امام گفت اگر این کار را بکنید اینقدر قوی میشوید که یک ابراهیم نمرود را مفتضح میکند و یک موسی فرعون را به خاک مذلّت میکشاند. پیامبر اکرم(ص) خودش رفته دهها سال بعد از او ابرقدرت شرق و غرب، روم و ایران را متلاشی میکند و بعد از 1400 سال که گذشته هنوز دارد مستکبرین را پایین میکشاند. امام حسین با 70تا آدم در کربلا شکست خوردند تمام شدند از این شکست که بدتر نمیشود همه را کشتند سرهایشان را بریدند و زنها و بچهها را هم با شلاق زدند و به عنوان اسیر بردند حالا چطوری میشود که بعد از 1400 سال بزرگترین راهپیمایی و تجمع بشر پیادهروی اربعین 20 نفر میشود و در دنیا و در شرق و غرب و در تاریخ نظیر نداشته است. چطور میشود که کسی اصلاً نمیداند قبر یزید کجاست که برود آنجا یک تف و لعنی بکند. حتی کسی نمیداند یزید کدام گوری است! با این که آن موقع یزید پیروز شد و حسین شکست خورد. با این که پیروزی مادی شکست است و شکست با معنویت پیروزی است. حسین هنوز دارد یزید پایین میکشد، هنوز دارد حکومت سرنگون میکند. شاه را امام حسین سرنگون کرد. بزرگترین راهپیمایی زمان شاه عاشورا و اربعین بود بعد از آن رژیم سقوط کرد. صدام را امام حسین پایین کشید. صهیونیستها را پرچم امام حسین عاشورا و حسین رژیم صهیونیستی را در 5 جنگ اخیر، که همهاش را شکست خورد ولی اولین بار در تاریخ صهیونیزم است.
یمن را شیعیان یمن، زیدیها، شیعیان حسین به اسم امام حسین اینها را شکست دادند. عراق را امام حسین از چنگ آمریکا خارج کرد. چطوری شکست خورده؟ این چه جور شکستی است که از هزارتا پیروزی بالاتر است. لذا امام میگفت من به شما میگویم که از هیچ کس نترسید الا خدا، به هیچ کس امید نبندید الا خدا، و به هیچ کس اعتماد مطلق نکنید به جز خدای تبارک و تعالی. این حرف امام بود. سلیمانی و امثال او این کار را کردند. امام میگفت اگر به غیر از خدا توجه کنید گرفتار حجاب میشوید و کور میشوید. حجاب ظلمانی و بعد هم حجابهای نورانی مثل علم. علم نباید حجاب باشد باید نور را به شما نشان بدهد اما خود علم حجاب میشود. حتی «الْعِلْمُ هُوَ الْحِجابُ الْاکْبَرْ» گاهی علم، حالا چون شما معلم هستید در حوزه تعلیم و تربیت، امام میفرماید علم نور است که «أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ یشآء» خداوند این نور را به قلب کسانی میدهد. بعد یک جا میفرماید: «الْعِلْمُ هُوَ الْحِجابُ الْاکْبَرْ» علم، پرده است حجاب است جلوی حقیقت را میگیرد. چطوری است که بالاخره علم نور است یا حجاب است؟ بستگی دارد به این که شما به علم چه نگاهی دارید؟ تو کی هستی؟ چرا سراغ علم میروی و با آن چه کار میکنی؟ یک وقت کسی عالم و ملا میشود برای این که پز بدهد. کسانی که دنبال علم و معلمی میروند 5 دستهاند که 4 دستهشان بیچاره و بدبخت هستند. یک دستهشان اهل نجات هستند. راجع به قاضی هم اینها را داریم راجع به روحانیون داریم، راجع به خیلی از اصناف اینها را داریم هر کدام به حسب خودشان. میگوید آن که دنبال علم میرود برای این که «لیباحی» برای این که فخرفروشی کند و همه به او علامه بگویند نظریهپرداز، دانشمند بزرگ! این بیچاره است. یک کسی دنبال علم میرود برای این که قدرت و سلطه پیدا کند که بر دیگران مسلط بشود. این هم بیچاره است. و... اما اگر کسی دنبال علم رفت برای این که حقیقت را کشف کند و به دیگران هدیه کند این جزو اولیای درجه یک خداوند میشود. این معلم جایش در بهشت کنار انبیاء است که میخواهد یک انسان و یک جامعه را برای دنیا و آخرتشان رشد بدهد، تقویت کند، تربیت کند. این بُعد اول که معنویت توحیدی است.
سلیمانی در وصیتنامهاش میگوید هرکس هرجا هست و هرکس هر کاری میکند به آن کار رنگ خدا بزند قرآن که میفرماید: «صِبْغَةَ اللَّه» یعنی رنگ خدا. هر کاری میکنید اصلاً خیلی مهم نیست که این کار خیلی مشهور است یا نیست؟ داری یک گوشه جایی را جارو میکنی به این عمل شهید سلیمانی در وصیتنامهاش میگوید رنگ خدا بزنید. برای خدا اگر جارو بکشید یک عمل فوقالعاده ارزشمند است برای خودت اگر رئیس جمهوری کنی فرمانده بزرگترین ارتش باشی بزرگترین سرمایهدار باشی بیچاره و بدبختی هیچی نداری بیرونت غنی است درونت فقیر و حقیر است توخالی هستی. او آرامش پیدا میکند اما تو نمیکنی. هر کاری میکنید خدایی باشد.
داریم اصول مکتب سلیمانی را میگوییم یکی معنویت توحیدی، رنگ خدایی دادن به همه چیز. یعنی هر کاری میکنی ببینی این عمل صالح است یا نه؟ مفید است؟ به نفع دنیا یا آخرت مردم هست یا نیست؟ خدمت به جامعه است یا میخواهی به خودت خدمت کنی به قیمت خیانت به دیگران؟ نگاه کن ببین عمل چیست عمل صالح است یا نه؟ عمل مفید و درستی است یا نه؟ این یک. دوم این که تو چرا این عمل صالح را انجام میدهی. نگاه کنید مثلاً کمک، خیریه، کمک به کودکان بیسرپرست و یتیم همه اینها کار درستی است و عمل صالح و کار خیر است فرق دارد با جنایت و دزدی و ظلم. این لازم است که عمل، عمل صالح باشد یعنی خود عمل ظرفیت خدمت دارد نه ظرفیت خیانت. این لازم است اما کافی نیست. در مکتب سلیمانی یک شرط دوم هم دارد. مکتبی که سلیمانی را ساخت نه مکتبی که سلیمانی آن را ساخته، سلیمانی که یک مکتب خاصی نساخته یک مکتبی است که امثال سلیمانیها را میسازد بعد از این هم میسازد. هزار سال هم میسازد. آن مکتبی که سلیمانی را ساخت آن مکتب این است این مکتبی که سلیمانی را ساخت این مکتب است. دوم این که حزباللهی به معنای آدم نادان و سطحی و بیعقل نگذارید تعریف بکنند. میگوید حزبالله یعنی مجاهدی که فداکار است و کاملاً عقلانی عمل میکند حزبالله خنگ یعنی حزبالله نیست. شهید سلیمانی میگوید حزبالله یعنی شعور، هوشمندی، آگاهی، برنامهریزی، علم، دقت، چندلایه دیدن مسائل؛ و میگوید امروز بخصوص برای دفاع از اسلام و توحید و عدالت باید بسیار هوشمند باشیم آدمهای بیهوش نمیتوانند مبارزه کنند چون دشمن هوشمند است باید هوشمند و مجهز باشید. رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید. مردم کرمان، لشکر ثارالله که بچههایشان در جنگ تحت فرمان ایشان بودند میگوید من از مردم که هشت سال بخاطر اسلام به من اعتماد کردند و فرزندانهایشان در قتلگاهها و جنگهای شدیدی مثل کربلای 5 و کربلای 8 و طریقالقدس و فتحالمبین و بیتالمقدس روانه کردند و بچههایشان را به من سپردند و لشکر بزرگ عاشقی را که دنبال نام سیدالشهداء(ع) خون خدا حسین بود فرستادند و بنیانگذاری کردند من تشکر میکنم و به آنها میگویم ما هیچ کوتاهی نکردم و آنها به سعادت رسیدند و من از خدا میخواهم که با آنها باشم و با آنها محشور بشوم و از خدا همین را خواست. به سیاسیون میگوید آنهایی که میگویند اصولگرا هستند و به آنها که میگویند اصلاحطلب هستند ما با آنها کاری ندارم ولی من همیشه رنج میبردم که در دو مقطع مثل این که همهتان گاهی خدا را فراموش میکنید! قرآن و ارزشهای قرآنی را فراموش میکنید بلکه فدا میکنید! یکی موقع انتخابات است که میآیید آنجا، که میگوید مخصوصاً در این مناظرهها که مینشینید با هم مناظره کنید همدیگر را میخواهند بزنند مجموعاً کل انقلاب و نظام را میزنند! یعنی به مخاطب و به نسل جوان که نبوده و ندیده یک جوری حرف میزنند که اینها میگویند عجب اینها دزد هستند این میگوید بگو تا بگویم این میگوید نگو تا نگویم. شهید سلیمانی یکی از جاهایی که به شدت گلایه میکند میگوید این نامزدهای ریاست جمهوری این احزاب و این وکلا و انتخابات مختلف میآیید این حرفها چیست که میزنید بعد هم خودتان میدانید دروغ است و میگویید. برای این که رأی جمع کنید. آبروی مکتب و نظام و انقلاب و این همه خدماتی که شده همه را زیر سؤال میبرید برای این که بیایید و رئیس یک جایی باشید. میگوید اگر عمل و کلام شما و مناظرههایتان دین خدا و انقلاب را تضعیف کند و مردم و جوانان را به شک بیندازد که نکند همه این حرفها دروغ است و خبری نیست و دعوا سر دنیا و قدرت است شما مغضوب پیامبر و منفور پیش شهدا خواهید بود. چون خیانت کردید و این به شهدا و پیامبر خیانت است. خطاب به جناحهای مختلف و سرانشان میگوید که مرزها را تفکیک کنید اگر میخواهید با هم باشید شرط آن این است که اصول محکم انقلاب و اسلام را بیان کنید هر دو – سه جناح هرکس هستید بگویید این اصول قطعی است پای آن میایستیم در چارچوب آن اصول میخواهید رقابت کنید بکنید با رعایت انصاف و اخلاق و تقوا و علم و هدفتان خدمت به مردم باشد. میگوید اصول هم یک چیزی نیست که بگویید برویم بنشینیم سال ها بحث کنیم ببینیم اصول چیست؟ اصول مطوّل و مفصّل نیست چند اصل کاملاً واضح و مهم است و وقتی هم دارید زیر پا میگذارید خودتان میدانید که دارید این کار را میکنید و از این قبیل.
بعضی دوستانی که با ایشان کار میکردند در همین ایام که گذشت، گاهی مطالبی گفتند و خاطراتی گفتند و مقالاتی نوشتند که من میخواهم به یک نمونه از آن اشاره کنم که آن خصوصیتی که در شهید سلیمانی است که محصول این مکتب است در نحوه تعلیم و تربیت و مدیریت چقدر تأثیر میگذارد. حالا عرض کردیم یک بُعد اخلاص بود یعنی سلیمانی یک عمر دنبال این بودکه دیده نشود و دیدید که بیشتر از همه دیده شد. دیده نشود یعنی هم مخلص و بیریا بود از شهرت بدش میآمد و هم به لحاظ امنیتی سالهاست که میخواهند او را ترو کنند چون این بچههای قدس همه جا کنار محرومین و مستضعفین هستند پول و سرمایه و بیتالمال هم آنجا نبردند جانشان را بردند، جان خودشان را کف دستشان گذاشتند و رفتند. مسلمانها و مستضعفین هرجا خطر هست بودند، توی بوسنی داشتند به مسلمین تجاوز میکردند قتل عام میکردند وسط اروپا، همین بچههای سپاه قدس و امثال سیلمانیها دهه 70 بیسروصدا رفتند پول هم نداشتند که ببرند که آقا پول ما را آنجا بردید نه. تجربه جهاد و جنگ و قدرت سازماندهی و تئوریهای جنگی را آنجا بردند و رفتند آنجا وسط اروپا جبهه مقاومت درست کردند که بوسنی در برابر صربها مقاومت کند. در فلسطین و اسرائیل، میدانید که ایشان و بچهها بارها داخل اسرائیل میروند و میآیند پشت جبهه آنها میروند در مرز امریکا حضور دارند و به آنها هم فهماندند که اگر شما یک روزی بخواهید با ایران کاری بکنید شبیه آن کارها را داخل آمریکا انجام میدهیم اینطوری نیست که مثل قبل بزنید و در بروید آن طرف دنیا این طرف دنیا را بمباران کند و لت و پار کنید و خودتان سالم بمانید! اگر اینجا بزنید آنجا میخورید! خب اینها کارهای بزرگی است. امام(ره) گفت اگر به ایران حمله کنید جنگ جهانی سوم راه میاندازیم اینطوری نیست که با یک کشور طرف باشید کل جهان جبهه خواهد شد و ما در کشورهای مختلف میلیونها طرفدار داریم همه سرباز میشوند. ایران با جاهای دیگر فرق میکند. برای چه به عراق و افغانستان حمله میکنند به سوریه، به لیبی، به یمن، به لبنان، به همه جا حمله میکنند ولی به ایران جرأت نمیکنند حمله کنند. برای چیست؟ تازه ما این موشکها و سلاحهای جدید را که نداشتیم تازه داریم میسازیم در این سالها کمکم ساخته شد از موشک نمیترسند از آدم میترسند از همین مکتبی که امثال سلیمانیها را ساخت.
حالا خواهش میکنم این تیکه را دقت کنید، نگاه به مدیریت و کادرسازی چطوری است؟ یک نگاه از بالا به پایین! ما بودجه میدهیم خبط و ربط میدهیم کار میدهیم شما کار کنید! ما دستور میدهیم شما کار کنید یا ما کار کنیم شما نگاه کنید بعد بیایید استفاده کنید! این روش ایشان نبود. روش ایشان طور دیگری است. ایشان به عنوان نماد مقاومت درست در دورهای که دوره تشکیلاتی بود که میگویند کدخدا، کدخدا دنبال انگلیسیها و فرانسویها و آمریکاییها میروند که یک چیزی جلوی آنها بیندازند! آرزو داشتند سازمان ملل ولو شده توی راهروی دستشویی هم که شده رئیس جمهور آمریکا را ببیند و عشقی بهم برسانند! یک شرایطی که قدرت دست اینهاست فضا دست اینهاست، هی میگویند میدان اینطوری کنید، دیپلماسی این طوری کنید ما میخواهیم سازش کنیم میدان یعنی قاسم سلیمانی نمیگذارند و اینها مقاومت میکنند. ما میخواهیم تسلیم بشویم و تن به ذلت بدهیم و این مردم را تسلیم ذلت کنید معلوم است که نمیگذارند. در این شرایط بود که بزرگترین تشییع جنازه جهان برای سلیمانی صورت گرفت. این را دقت کردید؟ در کشور قدرت دست این تفکر بود، حکومت دست اینها بود ولی بزرگترین تشییع جنازه در جهان، تشییع جنازه سلیمانی بود آن هم کی؟ کسی که ده سال است آنها میگویند این رهبر تروریستهای جهان است! میگویند این از بنلادن خطرناکتر بود. خب شما این همه تبلیغات کردید دنیا باید از قاسم سلیمانی متنفر باشد و بترسد برای چه عاشق اوست؟ چرا دو هزارتا مجلس بزرگداشت در هند، مسلمان و بتپرست و هندو برایش گرفتند. چرا در 25 ایالت آمریکا، مردم آمریکا عکس سلیمانی را بالا بردند و عکس رئیس جمهور خودشان ترامپ را اتش زدند. اینها عادی است؟ این که میگویند با خدا باش تا خدا با تو باشد اینطوری است. وقتی که ترامپ دستور داد سلیمانی را بزنند و کشتند، فکر کرد الان وقت افتخار و ارعاب است، آنها را میترساند آنها هم به او افتخار میکنند. بعد دید نه این طرف ترسیدند بلکه زدند الاسد را لت و پار کردند برای اولین بار در تاریخ، شما این را بدانید تا به حال بعد از جنگ جهانی دوم تا الآن هرگز هیچ پایگاه آمریکایی مستقیم اینطور با اعلام قبلی زده نشده! آنجا را منهدم کردند. همین پریروز ژنرالهای رده بالای ارتش آمریکا اعلام کرد آن سال پایگاه الاسد در عراق را که بزرگترین پایگاه آمریکا در منطقه است هرجایش را خواستند زدند و شخم زدند و ما تا به حال اینطور سیلی نخورده بودیم اینطور تحقیر نشده بودیم. میدانید روسیه جرأت این کار را ندارد، چین جرأت این کار را ندارد، هیچ کس در دنیا جرأت ندارد در دنیا اینطوری با آمریکا درگیر شود که اینها الاسد را زدند. اول هم گفتند چیزی نیست اما حالا دارند میگوید 140تا آدم ضربه مغزی شدند و مشکلات دارند این قدرت هم از همان معنویت میآید. جایی که معنویت نیست اینقدر قدرت نیست چون فراتر از محاسبات مادی است. این یک مسئله.
درست وقتی سلیمانی قهرمان ملی و قهرمان جهانی شد که بیشترین تبلیغات علیه او و این بچههای سپاه قدس هم در سطح جهان به عنوان این که اینها تروریست هستند و هم داخل ایران به عنوان این که اینها جنگ طلب هستند. اینها میخواهند برجام به جایی نرسد و... درست در این شرایط، این آدم محبوبترین آدم در جهان شد هیچ تشییع جنازهای در دنیا اینقدر عظمت نداشته و ندارد. تمام این رهبران غرب و شرق بمیرند همه روی همدیگر، همهشان را توی یک تابوت بگذارند ببینید چقدر آدم میآیند. یک وقتی زمان امام میگفتند که ایران منزوی شده بخاطر شعارهای تند امام ایران منزوی شده است. امام میگفت که خب این آزمونپذیر است برای این که ببینیم چه کسی منزوی است، گفت رئیس جمهور ایران را که همان موقع مقام معظم رهبری رئیس جمهور بود رفته بود پاکستان صدها هزار مردم به خیابان آمده بودند و جلوی ماشین را گرفته بودند نمیگذاشتند برود بعد لاستیک ماشین را میبوسیدند که گفت اینها بخاطر من بود اینها بخاطر اسلام این کار را میکنند. برای انقلاب میکنند نه برای من. شما هم تا وقتی که نماد این باشید چرا. سلیمانی به عنوان شخص مثل بقیه است اما وقتی در مکتب فانی میشود آن وقت اینقدر عزیز و محبوب میشود. پیرزن بیسواد پشت کوه برایش گریه میکند. یک نهضت کاموابافی به نام شهید سلیمانی شروع کردند لباس کاموایی در خانهها بافتند که ثوابش به سلیمانی برسد و به محرومین بدهند. مردم این است. بچههای کوچک را دیدید – الآن در اینترنت فیلمهایشان هست – بچههای کوچک 7- 8 ساله یک طوری گریه میکنند که اگر پدر و مادرش بمیرد اینطوری گریه نمیکند. اصلاً قاسم سلیمانی به تو چه! دیده شد چون نمیخواست دیده بشود. در شرایطی که همه جا علیه اینها حرف میزدند اینها محبوبترین آدمها در دنیا شدند و بزرگترین تشییع جنازه را داشتند. میگفتند مردم ایران ناراضی هستند که شما چرا میگویید فلسطین و افغانستان و عراق و سوریه؟ به شما چه؟ مردم میگویند به بقیه کاری نداشته باشید، به آمریکا و اسرائیل کاری نداشته باشید، خب اگر این بود سلیمانی که اصلاً نماد و قله تنش با قدرتهای استکباری جهان بود سلیمانی بود اینها هستند که دارند از مستضعفین دفاع میکنند یمن و افغانستان و سوریه و عراق و لیبی و فلسطین و لبنان همه جا کنار محرومین ایستادند و به آنها آموزش دادند روش جنگیدن و جنگهای آزادیبخش و نهضت مقاومت. برای چی این جمعیت دهها میلیون آدم آمدند زیر جنازه او اشک ریختند؟ به ما چه عراق و فلسطین و لبنان؟ اگر اینها درست بود چرا دقیقاً مردم آمدند همان کسی را، دهها میلیون آمدند زیر جنازهاش که نماد مقاومت بینالملل و جنبشهای آزادیبخش و یک چریک جهانی بود. همه جای جهان پنجه در پنجة استکبار انداخته، چرا باید برای جنازه این گریه کنند؟ معلوم میشود مردم ایران را هم نشناختید. معلوم میشود مردم ایران هرکسی را که صادق و فداکار است و دنبال منافع خودش نیست و دنبال حق هست مردم ایران حقطلب هستند او را دوست دارند بلکه مردم جهان، بلکه مردم آمریکا، امام(ره) یک وقتی گفت اگر ملت آمریکا بدانند که دولتشان با دنیا چه میکند مردم آمریکا هم کنار ما میآیند. مردم آمریکا هم مظلوم هستند ملت آمریکا هم یک ملت بیچارهای است، بدانند آنها هم کنار ما میآیند و آنها هم مرگ بر آمریکا میگویند. چنان که آن زمان پرچم آمریکا را فقط در ایران آتش میزدند الآن در 120 کشور دنیا در این سالها آتش میزنند حالا که در این چند سال اخیر در خود آمریکا پرچم آمریکا را آتش میزنند. مردم ایران و مردم دنیا میگویند هرکس صداقت دارد و هدف او خدمت است ولو خطرناک باشد، ولو برای ما خطر درست کند، ما میآییم زیر جنازهاش دهها میلیون اشک میریزیم. حالا من دلم میخواهد آنهایی که آن موقعها میگفتند و گاهی میگویند که امثال سلیمانی تنش ایجاد میکنند نمیگذارند دیپلماسی به جایی برسد ببینیم چند نفر زیر جنازه اینها میآیند؟ آن وقت بفهمید ملت با کیست؟ مردم طرف کی هستند؟ آیا مردم میگویند سازش کنید و تسلیم بشوید؟ یا مردم میگویند صادق و پاک و آدم باشید. تشییع جنازه چیز عجیبی بود هم دوستان گیج شدند هم دشمن گیج شد. الآن بحث اشخاص نیست من دارم به عنوان نماد میگویم. میگویم دوتا فکر و حرف در ایران بود هنوز هم هست. یک عده میگفتند ما در کنار مستضعفین جهان هستیم نه غزه نه لبنان، نه چین، نه بوسنی، نه افغان، نه چی و چی، ما باید بسازیم و تسلیم بشویم و با آمریکا همکاری کنیم این کدخدای جهان است این تحریمها را برمیدارد و مشکلات را حل میکند این حرفها را بزنیم مردم هم طرفدار ما هستند و مردم هم این را میخواهند.
یکی هم قاسم سلیمانی است که میگوید ما بر سر حقوق و عزت این مردم ایستادیم و از مستضعفین جهان هم حمایت میکنیم در برابر استکبار و کفر هم میایستیم و میجنگیم اما خودمان صادق و پاک هستیم زندگی اشرافی برای خودمان درست نمیکنیم حقوق نجومی برای خودمان درست نمیکنیم. بعد اینها میگفتند شما را مردم نمیخواهند. تشییع سلیمانی را ببینید دهها میلیون در ایران و میلیونها میلیون در کل جهان. در گینس ثبت کردند خودشان در گینس ثبت کردند که بزرگترین تشییع جنازه در جهان! این تفکر محبوب نیست؟ سلیمانی کیست؟ سلیمانی فرمانده صدور انقلاب بود. سلیمانی و نیروهایش در جهان در برابر اشغالگران و استعمار دارند میجنگند جانشان را بردند، اینها میگفتند مردم اینها را نمیخواهند معلوم شد مردم شما را نمیخواهند شما تشییع جنازه این ها را با تشییع جنازه قاسم سیلمانی مقایسه کنید معلوم میشود که مردم چه کسانی را نمیخواهند؟ هی مردم مردم نگویید، هی میگویید مردم این را میگویند افکار عمومی این را میگویند دوره این حرفهای انقلابی گذشته، دشمنتراشی نکنید، نسل عوض شده، اتفاقاً همین نسل جدید بیش از نسل جدید در این قضایا آمد و اشک ریخت و به صحنه آمد من یک کسانی را دیدم ... یک سفری به دانشگاهها در سوئیس و چهار – پنجتا کشور داشتیم دعوت شدیم به خانه چندتا از دوستان ایرانی که آنجا هستند این که آمده بود ما را به زور خانه خودشان برد چفیه انداخته بود و سنش کم بود. توی خانهاش ما را مستقیم به اتاق خودش برد ما دو – سه نفر که بودیم آنجا دیدم عکس چمران است، عکس امام است، عکس شهداست، شهید همت و... من فکر کردم این بچه یک خانواده سوپر حزبالهی انقلابی است گفتم عجب خانوادهای است گفتم ببین بچهاش را توی اروپا چطوری حفظ کرده، در ایران خیلیها بچههایشان را نمیتوانند اینطوری حفظ کنند. بعد که داشتم میرفتم آمدم بیرون دیدم توی سالن عکس شاه است! پدرش از نوکرهای رژیم شاه که فرار کردند آمدند بچه اینها نسل جدیدش وسط اروپا اینطوری. قران میگوید از دل مرده زنده بیرون میآوریم و از دل زنده مرده بیرون میآوریم.
یک مورد دیگر در فنلاند آمد توی دانشگاه پای صحبت من نشسته بود. بعد که بیرون آمدیم آمد پیش من و بعداً خودش گفت که پدرش جزو این کمونیستهایی بود که اول انقلاب جنگ مسلحانه کرده بودند ترور اینها و فرار کرده بود به اروپا آمده بود این بچه اینطوری. سر قضیه شهید سلیمانی جوانها و نوجوانها، هی میگویید نسل جدید از دست رفته، اینها این حرفها را قبول ندارند. اینها بیشتر از نسل قبل به صحنه آمدند. یعنی این تبلیغاتهایی که میکنند همین شهادت سلیمانی و تشییع او خیلی از این حرفها را نشان داد که باد هواست. چرا مکتب شد اصلاً یک طوری بشود زندگی کرد، اصلاً انگار خودش میدانست که قرار است نماد یک مکتب بشود و همینطوری حرف نمیزد انگار کاری کرد که الگو و قهرمان هم بشود. بعضی از بچهها زمان جنگ اینطوری بودند. استراتژی ایشان، نحوه ارتباطشان با دیگران، با نیروهایش، سبک زندگی، مثل این که قرار است به یک مکتب تبدیل شود و یک سبک زندگی را پیش چشم ما بیاورد که بعضیها بگویند 40 سال از انقلاب گذشته، بعضیها میگویند آن شعارهای اول انقلاب هرکس بزند آدم خامی است. دیدید بعضیها که از عدالت و سادهزیستی و برادری و برابری میگویند میگویند اینها پنجاه و هفتی هستند! پنجاه و هفتی است یعنی هنوز در همان عوالم 30- 40 سال پیش دهه 60 هستند. دهه 60 است یعنی انقلابی و رمانتیک است روی هوا حرف میزند! خب. همین سلیمانی که اوج دهه شصتی بود که، چطوری بود که دهه 90 دوباره دهه شصتی شد؟! هی گفتیم زمان این شعارها و حرفها گذشت آن زمان همه به هم برادر میگفتند بعداً کمکم شد شهروند. شهروند یعنی تو یک کسی هستی در برابر یک قانون خشک. برادر و خواهر چیز دیگری است. ما همشهری نیستیم فراتر از همشهری هستیم ما برادر و خواهریم. توی جبهه اصلاً کسی نمیفهمید چه کسی فرمانده است؟ توی فیلمها دیدید که میگویند فرمانده! قربان! اصلاً این حرفها توی جبهه نبود. توی جبهه همه به هم برادر میگفتند برادر فلان! برادر فلان. هیچ کس هم نه درجه داشت و نه لباس مخصوص داشت فرمانده لشکر مثل یک عملهای بود. اصلاً کسی نمیفهمید چه کسی فرمانده است و چه کسی نیست؟ فرمانده در عملیات غواصی والفجر 8 از اروند عبور میکنیم آمده – که شهید شد – آمده میگوید برادرها نظافت دستشوییها با من است. کسی حق ندارد به دستشوییها دست بزند نظافت آنها با من است. غذا میآوردند میوه میآوردند همه را به همه میداد آخرش ته آن جعبه اگر یک میوه پوسیدهای بود برمیداشت. فرماندهان ما اینطوری بودند ما اصلاً به کسی فرمانده نمیگفتیم. مکتب سلیمانی این است. در دنیا فرماندهها عقب میایستند به بقیه میگویند بروید. ما میرویم جلوتر از همه و به نیرویمان میگوییم بیایید. فرماندهی از نوع بروید یا از نوع بیایید؟ ما کمتر از بقیه میخوریم و بیشتر از بقیه کار میکنیم. کمتر مصرف میکنیم و بیشتر تولید میکنیم. ما برای شما تولید عزت میکنیم، تولید قدرت میکنیم، تولید معنویت میکنیم. ولی خودمان سر سفره نمینشینیم. ما از این بچهها در جنگ و انقلاب خیلی دیدیم. موقع خطر صف اول هستند، سر سفره، آخر صف هستند. وقتی میخواستند چیزی تقسیم کنند اصلاً نبودند ما آنها را نمیدیدیم. بچههایی بودند که در زمان جنگ در یک عملیات سه بار مجروح شد، جنگ که تمام شد دیگر او را هیچجا ندیدیم. گفتند یک روستایی است پشت کوه، آنجا یک وانتی دارد سهتا برادرش هم شهید شدند فرمانده گردان بود، خودش هم جانباز شد. دیگر نبود. انگار نه انگار که این، این همه در جبهه بوده، پا شد رفت دوباره روستای خودش مشغول کارگری شد. آن مکتبی که سلیمانی را سلیمانی میکند این است و سلیمانی میگفت بیشترین خاطرات عمر من گرسنگی بود. میگفت یادم هست که یک معلمی داشتیم یک روز از کلاس که بیرون آمد من این قدر گرسنه بودم و دو روز غذا نداشتیم که درست بخوریم بعد داشت سیب دستش بود پوست میکَند که بخورد پوست سیبها را که روی زمین میانداخت من پشت معلمم میرفتم این پوست سیبها را برمیداشتم میرفتم میشستم میخوردم. اینها را خود سلیمانی میگفت. میگفت بیشترین خاطرات کودکی و نوجوانی من گرسنگی است. ما بچه عشایر بودیم توی بیابان، تا 20 سالگی هم اصلاً نمیدانستم مرجع تقلید و مقلد چیست؟ یک وقتی که 20 ساله بودم یک کسی گفت شما مقلد کی هستی؟ گفتم مقلد چیه؟ میگفت ما عشایر بودیم روزه میگرفتیم نماز میخواندیم ولی این چیزها را اصلاً خبر نداشتیم. بعد از انقلاب هم که میدانید آمده بود پاسدار بشود با موهای بلند فرفری و زلف ژیگولی، لباس آستین کوتاه، شلوار لی پاچه گشاد، این تسمههای که دهاتی میآیند شهر میخواهند ژیگول بشوند از این تسمهها میبندند از اینها بسته رفته توی سپاه گفته میخواهم پاسدار انقلاب بشوم! آن وقت آن مسئول گزینش سپاه یک نگاهی به او کرده گفته نه برو. بعد همان شخص بعداً معاون خود سلیمانی در سپاه شد. در زمان جنگ شهید قاسم سیلمانی فرمانده لشکر بود او هم معاونش شده بود. بعد توی سپاه قدس هم به او بود. میگفت هروقت چیزی میگفت یک کاری انجام بده و به نظر او درست انجام نمیدادم برمیگشت به من میگفت تو همان کسی هستی که میخواستی من را توی سپاه راه ندهی! به حالت شوخی میگفت تو میخواستی من توی سپاه نیایم. میگفتم حاجی غلط کردیم یک چیزی گفتیم. بعد ایشان میگفت آخه من دیدم کجای این به سپاهی میخورد؟ این اصلاً مدل مویش، لباسش، حرکاتش، حرفهایش این اصلاً بچه مذهبی نیست.
چگونه نیرو تعلیم و تربیت کنیم؟ نگوییم که بنشین میخواهم تو را تربیت کنم. بنشین من معلم تو هستم! اصلاً اینطوری نیست. او را در تربیت خودش شریک کن. به او شخصیت بده. برایش نقش تعریف کن و به او هویت بده. ما بعضی وقتها میخواهیم کسی را تعلیم بدهیم و تربیت کنیم و مدیریت کنیم، هویت طرف را از او میگیریم که تو هیچی نیستی! تو هیچی نمیدانی! من همه چیزدان هستم بنشین میخواهم آدمت کنم! این روش خیلی جاها هم رایج است. سلیمانی این روش را اصلاً قبول نداشت، آن مسئله اصلیاش ویژگی نظامیاش نبود، بلکه به لحاظ نظامی واقعاً نابغه بود. میدانید که سپاه قدس و شهید سلیمانی، در 8 کشور، ناتو و آمریکا را شکست داد. آمریکا در کل کشورهای اطراف ما پایگاه دارد. چه کسی آمریکا را وادار کند که از عراق و افغانستان بیرون برود؟ چه کسی وادارشان کرد که در سوریه، در سوریه یک جنگ جهانی بود این جنگ جهانی را بچههای ما بردند وگرنه همین الآن سوریه و عراق و لبنان کلاً دست داعش، وهابیها و اسرائیل بود. بعد حکومت داعشی عراق، اینها با ما وارد جنگ میشدند. شهید سلیمانی میگفت این قدر وحشی بودند. شما میدانید داعشیها یک جا اسیر گرفته بودند بچه را کشته بودند کباب کرده بودند گوشت بچه را لای پلو گذاشته بودند برای مادرش آورده بودند این خبیثها؟ بهش گفته بودند غذا. بچهاش را کشتند گوشت او را پختند، گوشت او را لای برنج گذاشتند آوردند که مادرش بخورد. اینها این داعشیهای وحشی بودند و آمریکا پشت آنها بود. و هنوز هم آمریکا پشت آنهاست. الآن داعشیها را که در عراق و سوریه شکست خوردند دوباره دارند سازماندهی میکنند و بقیهشان را به افغانستان آوردند. این ترورهای انفجاری در مساجد شیعه را اینها دارند میکنند. به اسم داعش و تروریزم به عراق و افغانستان حمله کردند بعد همانها را علیه ملتهای منطقه به کار گرفتند. امیرالمؤمنین(ع) وقتی خوارج را زد فرمود «إنی فقعطت عین الفتنه» من چشم فتنه را از حدقه درآوردم و کسی جز من جرأت نداشت با اینها بجنگد. اینها حافظ قرآن و نمازشب خوان بودند از بس سجده کرده بودند اینجاهایشان زخم بود، هیچ کس جز من جرأت نمیکرد با اینها بجنگد. اینها قبلاً سربازان خود من بودند آن طرف رفتند آخرش یکی از همینها علی را ترور کرد و شهید کرد. خب حالا آمریکا و انگلیس، فرانسه شکست خوردند در عراق شکست خوردند در افغانستان، در سوریه، در لبنان در غزه، فلسطین، در یمن، همه جا شکست خوردند اینها خیلی مهم است ولی آن نقطه اصلیتر و مهمتر در امثال شید سلیمانی این شجاعت و این قدرت نبوغ نظامی و اینها نیست آن چیزی که اینها را اینها کرد آن قدرت و ارتباط معنویشان و توکلشان بود و روششان بود. روششان این است – این آخرین جملات را خواهش میکنم دقت کنید به کار شما مربوط است – روش او این بود مردم را جوانها را، بچهها را به عنوان ابزار به آنها نگاه نمیکرد که من شما را مدیریت میکنم و من میخواهم شما را اداره کنم. میگفت وسط صحنه بیایید. شما باید اداره کنید. شریکشان میکرد. مسئولشان میکرد، قضایا را برایشان طوری توضیح میداد که اصلاً نیازی نباشد کسی به آنها دستور بدهد خودش بجوشد و جلو برود. این میشود امّت. امّت یعنی جمع خودجوش، با انگیزه، مؤمن، منسجم، متحرک و پویا. امام، امامت و رهبری درست یعنی کاری کند که امت خودش بجوشد نه این که یک ملت را به زور دنبال خودت بکشانی یا از عقب هولش بدهی جلو برود. این نوع تعلیم و تربیت، این نوع مدیریت درست است نه آن نوع. مردم و بچهها را وارد عرصه میکرد به آنها نقش میداد اجازه میداد اینها دیده بشوند باید دیده بشود هرکسی هم هرکار میکرد. یک کسی میگفت من موسیقی بلدم میگفت بیا توی خط موسیقی. با همان موسیقی توی میدان بیا. یکی میگوید من پژوهشگر و مخترع هستم با همان اختراعت بیا. با خودت باش و بیا نه این که خودت وهویتت را کنار بگذار و بدون هویت بیا و من به تو بگویم چه کار کن! نه خودت بیا تو خودت رئیسی جلو بیفت، این هم اینطوری است آن هم اینطوری است اینها را به هم وصل میکرد سازماندهی میکرد بروید جلو بسمالله خودتان بروید. انقلاب همینطوری شد، جنگ همینطوری پیش آمد، مردم بودند، مسئولین هی میخواهند نظام سقوط کند مردم نمیگذارند! از اول انقلاب هرچه فتنه داشتیم از مسئولین بود! بنیصدر رئیس جمهور، بازرگان نخستوزیر، آقای منتظری قائم مقام رهبری، همینطور بگیرید تا الآن بیایید. قضیه 88 و مسائل مختلف. همه جزو مسئولین بودند همه جای دنیا ملتها علیه حکومت فتنه درست میکنند حکومت سرکوب میکند اینجا برعکس است، مردم نمیگذارند. جاهای دیگر مردم میخواهند نظام را سرکوب کنند، نظام نمیگذارد. این همان روش سلیمانی است میگوید یک کاری بکن که خودشان بفهمند حاکمیت برای خودتان است شما سر کار آوردید، شما حفظش کنید و اشکالاتش را هم شما برطرف کنید اصلاحش کنید این حکومت اشکالاتی دارد اصلاحش کن، برای خودتان است. یک دفعه از دل افغانستان فاطمیون بیرون میآیند و نقطه درخشان در تاریخ منطقه و تاریخ افغانستان. زینبیون بسیج پاکستانیها، علویون بسیج فلان. همینطور همه جا بسیج مردمی درست شد. خودشان به صحنه میآیند و خودشان فرمانده انتخاب میکنند و خودشان میجنگند خودشان تصمیم میگیرند نقش تاریخی پیدا میکنند. چرا؟ برای این که به تعبیر آن دوستمان، تحقیقی که راجع به سلیمانی کرده بودند تعبیر قشنگی بود میگفت که سلیمانی جنگ را پروژه نمیدید که یک پروژه است و باید به هر شکل و روشی که شده دشمن را از بین ببریم! خود او رزمندگان را پروژه اصلی میدید، آدمها را. آدمها و فرآیندها، انگیزهها برایش اصل بود نه آن که بیرون چه اتفاقی میافتد؟ اگر این را درست کردید آدم درست شد آن وقت مسائل بیرونی خودش حل میشود. امید و انگیزه درست کن. فضا را طوری جلو برد و صحنهآرایی میکرد که هر رزمندهای بود خودش میفهمید که چرا دارد میجنگد و چه مسیری را دارد انتخاب میکند مدام منتظر نمیشد که به او بگویید! آتش به اختیار یعنی مثل عروسک نایست و بگویید به ما هنوز دستور ندادند هر وقت به ما دستور بدهند ما اطاعت میفرماییم! دستور نمیخواهد. تو وسط معرکهای، خودت فرمانده هستی. خودت بفهم و بصیرت و شعور و تحلیل صحنه را داشته باش، مسئولیت خودت را بشناس، و خودت عمل کن و وارد صحنه شو. عروسک نیستی. خودت بفهم در چه مسیری قدم برمیداری، بعد این را به او بفهمان، بعد به او اعتماد کن بعد ببین بچهها چه معجزههایی میکنند. شما میدانید زمان جنگ فرمانده لشکرهای ما حول و حوش 21 ساله بودند؟ الآن شما چند سالهاید؟ ما فرمانده لشکر 18 ساله داشتیم. 19 سالش بود، فرمانده لشکر بود یعنی 4 هزار آدم را در جنگ فرماندهی میکرد. پیرترین آنها فرمانده سپاه بود که آن موقع 26 ساله بود. گفت امام من را خواست گفتم آقا این کارها را کردیم، امام گفتند که به من گفتند شما را برای فرماندهی سپاه انتخاب کنم شما چند سالهتان هست؟ میگوید گفتم من 27 سالم هست، امام گفت خوب است برو فرمانده سپاه بشو. جوانها و استعدادها را کشف کن مسئله را برایش تفهیم کن. انگیزه درونی برایش ایجاد کن، به او شخصیت بده، بگو بسمالله، من برای پروژه تعریف نکردم، پروژه این است، پروژه من نیست پروژه ماست و پروژه توست، برو این مسیر تو، این تواناییهای تو برو اداره کن. اعتماد به این نسل، بگذار میدانها را مدیریت کنند. بگذار دوتا خطا کنند، درست میشود آدمها پروژه نیستند، آدمسازی، به کمک خود آدمها صورت بگیرد. مردم مصرف کننده نیستند جوانها را مصرف کننده نمیدید و میگفت خود اینها تولید کننده هستند. یک جوری با افراد حرف میزد که همان سرباز سادهای که ایستاده و دارد نگهبانی میدهد خودش احساس کند که این سنگر من مرکز فرماندهی است من فرمانده کل هستم. یعنی هرکسی بگوید اتاق من مرکز جهان است. شما همه باید به خودتان همین را بگویید. بگو اتاق من مرکز جهان است، این اتاق فرماندهی و تخت پادشاهی است باید جهان را اداره کنم منتهی آن بخشی که در اختیار من است. اینطوری باش. وقتی این طوری باشی اصلاً نگاه نمیکنی که این طرف کیست، کار چقدر سخت است؟ ما 40 کیلومتر در عمق عراق در شرق دجله داشتیم میجنگیدیم یک مرتبه بچه دهانی 17- 18 ساله دیدم پشت او نوشته، انقلاب اسلامی پشت مرزها منتظر ویزای دولتها و دیکتاتورها نمیماند. بچه 18 ساله دهاتی. میخواستم بگویم تو اصلاً معنی این جمله را میفهمی که این پشت نوشتی؟ از پشت کوه بلند شدی آمدی داری برای جهان نقشه میکشی؟ بله من دارم برای کل جهان نقشه میکشم. این مکتبی که سیلمانی را سلیمانی کرد اینطوری بود. میگفت رفتم توی کاخ کریملین کاخ مسکو که 70 سال مرکز الحاد در کل جهان بود امپراطوری الحاد. وقت ملاقات با پوتین داشتم دیدم اذان شد. بعضیها گفتند برویم بیرون یک جایی پیدا کنیم، گفتم من بیرون نمیروم میگوید وسط کاخ کرملین مسکو ایستادم بلند بلند اذان گفتم! و نماز خواندم بعد شکر کردم که خدایا مرکز کفر در کل جهان که نصف کره زمین در اختیار اینها بود تا همین 20 سال پیش، بزرگترین ارتش جهان بودند من آمدم در کاخ اینها صدای اذان و اشهد ان محمد رسولالله و اشهد آن علیاً ولیالله دارم بلند میگویم، معلم خوب کسی است که شاگردانش را کنشگر بار بیاورد نه کنشپذیر. برایش پروژه را تعریف کند او خودش راه بیفتد پروژه را اجرا کند انگیزه در او ایجاد کند، من برای تو برنامه تعریف نمیکنم خودت را طراحی میکنم تا بتوانی برنامه طراحی کنی. هدف این است که کاری کنی یک بچه روستایی، فردا در هر روستا یک کلاس پنج نفره به تو میدهند اگر با خودت گفتی اینها که مهم نیست، اشتباه کردی. اگر گفتی در یک روستا 5 تا کلاس 5تا آدم به تو دادم، 5تا شاگرد در یک کلاس در یک روستا داری. به ذهنت آمد که این کار مهمی نیست، مهم این است که بروم توی تریبون سازمان ملل برای دو میلیارد صحبت کنم این معلوم است که انسان را نشناختی، و نمیفهمی که پیامبران از جلسات 5 نفری در روستا شروع کردند. پیامبر اکرم(ص) چوپان بود. یک بچهای بود که در بیابان بزرگ شد اولین پیروانش هم علی بود که با یک بچه 10- 12 ساله بود که وقتی در فامیلش پیام آمد که «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» (شعراء/ 21)؛ از نزدیکانت شروع کن و به آنها اخطار کن، بیدارشان کن. پیامبر جلسه گذاشت و دعوتشان کرد گفت اینطوری و اینطوری و گفت هرکس اولین نفر به من ایمان بیاورد او بازوی من و کنار من است و معاون و همیار من است همه ایستادند نگاه کردند علی بلند شد و گفت من. علی 10- 12 سالش بود. فامیلها مسخره کردند خندیدند گفتند خب الحمدلله وزیرت را هم پیدا کردی این هم وزیرت یک بچه! بعد پیامبر که میآمد به او میگفت خب آقا خداوند دیگر دیشب به تو چه گفت! چه حرف تازهای به تو زد دیوانه، مجنون! خدا باز با تو حرف زد؟ چی گفت؟ حتماً علی هم شاهد توست؟ خدا توی جیب توست این هم شاهد توست. یکی یکی پیامبر آدم پیدا میکرد یکی یکی ساخت. امروز نزدیک دو میلیارد انسان پیرو این مکتب هستند و مسئله اصلی جهان شده است. در روستا بود. کلاس 5 نفره پیامبر داشت. آدمها و کار را پروژه نمیدید. پروژه اصلی خود آدمها هستند. هدف، احیای انسان است. به او آگاهی بده، او خودش بستر را فراهم میکند، به او انگیزه بده او بستر را فراهم میکند. بعد فردا که رفتید معلم شدید و 4تا دانشآموز داشتی و گفتی کار ما که کار نیست و مهم نیست، یادت باشد خدا در قرآن فرمود که هرکس یک نفر را احیاء کند «... فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا ...» (مائده/ 32)؛ گویی کل بشریت، 7 میلیارد را احیاء کرده است. یک آدم تربیت کن ببین چه میشود. یک آدم یک آدم دنیا را عوض کردند. خمینی یک نفر بود اما دنیا را عوض کرد در سطح پایینتر آن سلیمانی یک نفر است و دنیا را در حدود خودش عوض کرد. اینهایی که دنیا را عوض کردند در هر قرنی صد نفر نیستند، این صد نفر قبلاً صدتا بچه بودند سر کلاس یک معلمی. این را بفهم. آن مکتب سلیمانی این بود که کاری کنید که این بچهها احساس هویت کنند، نقش داشته باشند، آگاهی کافی نیست، آگاهی باید به معرفت تبدیل بشود. آگاهی وقتی معرفت میشود که عمق وجودی در مخاطب پیدا کند بعد با دوتا شبهه متزلزل نمیشود. آب به آب بشود عوض نمیشود. بعضیها را دیدید اینجا خانواده مذهبی است طرف گیر افتاده مجبور است حجاب را رعایت کند و گاهی مجبور است نمازش را گاهی بخواند و روزهاش را بگیرد و... بالاخره ظاهرش را حفظ میکند، کافی است آب به آب شود مثلاً از روستایی شهرستانی به تهران بیاید یا از اینها به یک کشور خارجی برود یک سال نشده میبینی یک جوری فنرش در میرود یک کارهایی میکند که خود آنها این کارها را نمیکنند. یکی از این انگلیسیها آنجا بود گفت میدانید این ایرانیها و افغانیها و بعضی از ترکیه و کشورهای عربی اینجا میآیند یک کارهایی میکنند که بچههای خود اینها این کارها را نمیکنند. مثلاً میگفت اینجا دوست دختر دارد و یک کمی هم مشروب میخورد، این میآید خرمست و بدمستی میکند که اینها این کارها را نمیکنند. بعد میآید 6تا فاحشهخانه را با هم میرود. میگفت این یک کارهایی میکند که خود اینها این کارها را نمیکنند برای این که این عقدهای است. این گرفتار انحراف فرهنگی است ولی همینطوری بار آمده، اینها طبیعت زندگیاش هست، این طرف که میآید اینجا میخواهد... چرا؟ چون آگاهی و اطلاع از این مسائل دارد ولی معرفت نیست. یا در یک جمعی میرود دوتا سؤال و دوتا شبهه مطرح میشود عوام است بلد نیست بعد میگوید عجب! همهاش دروغ بود؟ آن مسئله مهمی که به درد شما میخورد این است که آگاهی را به معرفت تبدیل کنید به لحاظ نظری، باید به شاگردانتان هویت بدهید، شخصیتشان را نکوبید و شخصیتشان را تقویت کنید و بگذارید موتورشان خودش روشن بشود و الا تا آخر باید هولش بدهید. موتورش را روشن کن بعد ببینید خودش تا کجاها میرود و تو را هم با خودش میبرد. این آن بخشی از مکتب سلیمانی است که به شما به عنوان فرهنگی و معلم، از جمله مربوط بود.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی